127. بیستمین ماهگرد حلقه هامون
دومین روز مهر ماه مهر ما بیست شد.
امروز بیستمین ماهگرد حلقه های ماست.
مهرگانت مبارک همسرخوبم.
مسعود با یه عطر اومد دم مترو دنبالم، اونم چه عطری...
alien که من خیلی بوشو دوست داشتم.
دومین روز مهر ماه مهر ما بیست شد.
امروز بیستمین ماهگرد حلقه های ماست.
مهرگانت مبارک همسرخوبم.
مسعود با یه عطر اومد دم مترو دنبالم، اونم چه عطری...
alien که من خیلی بوشو دوست داشتم.
خدایا شکرت.
سه روز بی وقفه ممیزی به پایان رسید وهمه چیز خوب بود.
همسر عزیزم هم که زمانهای ممیزی بیشتر از همیشه هوامو داره و من با اینکه تا دیر وقت سرکار میموندم محیط خونه روبرام پر از آرامش میکرد تا اون چند ساعتی روکه خونم خوب استراحت کنم.
مرسی همسر عزیزم.
در یک اقدام انتحاری یک جمعه تابستانی سامیار عزیز من که تو همه روزهای سال 90 تا 93 همراهم بود به فروش رسید و به جاش 8 شهریور یک حواله تیبا 2 گرفتیم.
نمیدونم کار درستی بود یا نه.
اما چون سال ساخت سامیار بالا رفته بود و نگران به خرج افتادنش بودیم تصمیم به فروشش گرفتیم.
تیبا 2 ما قرارد بود ظرف مدت یک هفته تا 10 روز تحویل بشه اما این اتفاق نیافتاد تا امروز...
پنجشنبههای نزدیک ممیزی هم که همه کاری بودن و تازه عزم جزم کرده بودم برای یک روز پرکار که از نمایندگی تماس گرفتن و گفتن ماشین آمادست و باید برای تحویل گرفتنش برم تهران.
سریع به مسعود اطلاع دادم که مدارک رو بیاره و خودم هم با سرویسم رفتم به سمت تهران. کمی منتظر موندم تا مسعود اومد و بعد هم تمام قسمتهای ماشین چک شد و ماشین پلاک شده تحویلمون شد.
مسعود منو رسوند خونه باباینا و خودش هم رفت و قرار شد که امروز قربانی رو برای ماشین نو انجام بده.
امروز به نام امیرعلی و به کام عمو مسعود بود، زودتر از شرکت زدم بیرون و با پول آکورد و پس اندازی که داشتم از مه تل یه گوشی آیفون 5s برای مسعود خریدم. راستش فکر کنم خودم خیلی بیشتر از مسعود ناراحت بودم و اصلا از گوشی که دستش میگرفت راضی نبودم.
خونه که اومدم گوشی رو کادو کردم و وقتی مسعود خواب بود گذاشتم کنار بالشتش. وقتی بیدار شدخیلی ذوق کرد و خوشحال شد و البته قول داد مطابق با قوانین و مقرراتی که من جاری میکنم ازش استفاده کنه.
بعداز اون به مناسبت اولین سال تولد امیرعلی براش یه وبلاگ درست کردم تا مامان و باباش خاطرات کودکیشو اونجا براش ثبت کنن و امیرعلی بعدها از خوندنش لذت ببره.
من و مسعود تلفنی تولدشو تبریک گفتیم و عکسی رو هم که هفته پیشش ازش گرفته بودیم به همراه تبریک تولدش در وبلاگش گذاشتیم.
امیرعلی عزیز همیشه شاد و سلامت باشی.
این ماهگرد با خوشحالی خرید حواله تیبا همراه بود.
روزهای سخت نزدیک ممیزی و من بازهم خسته و پر استرس.
امشب به صرف آبمیوه و شام مهمان مسعود بودم.
مرسی همسر خوبم.
امروز روز دختر بود، خونه مامانینا بودیم وبرای غزل خانم کیک کردیمتا این روز رو براش جشن بگیریم.
هدیه امروز من به غزل، یه کوله پشتی زیبا بود.
عزیزترینم، نازنیم
روزت مبارک.
خاله شعله و عمومهدی زحمت کشیدن و برای پاگشا امشب مهمونشون بودیم.
خاله هفته پیش هماهنگی ها روانجام داد و چند روزمونده بود آدرس سفره خونه سنتی رو برام فرستاد که نزدیک فلکه دوم صادقیه بود.
کامی و شادی جون و حامد و آیداجان هم بودن.
البته به دلیل شهادت موسیقی زنده پخش نمیشد ولی فضای دلنشین و آرامی داشت و شب خوبی رو کنار فرزانه ها گذروندیم.
مرسی خاله جون مرسی عموجون
مسعود تماس گرفت و گفت برای آخر این هفته برنامه شمال داریم و من هم اعلام آمادگی کردم به شرط یک روز مرخصی.
صبح روز چهارشنبه 15 مرداد عازم سفر شدیم و از جاده هراز به سمت بابلسر حرکت کردیم، تو راه برای خوردن صبحانه ایستادیم که همه به جز من کله پاچه خوردن و بعد از اون دوساعتی در راه بودیم و ساعت 11 بود که به بابلسر رسیدیم و جستجوها برای یافتن ویلای مناسب شروع شد و درنهایت جایی رو که از فبل فارسیها اقامت داشتن انتخاب کردن.
چون ویلا هنوز خالی نشده بود رفتیم داخل شهر و ناهار خوردیم و بعد از برگشتن به ویلا زمان زیادی منظر موندیم تا ویلا خالی شد و به ما تحویلش دادن.
ویلا خیلی خوب و تمیز نبود و با تصوری که از قبل داشتن بسیار متفاوت بود، اما حسنی که داشت نزدیکی اون به آب بود.
بلافاصله لباس عوض کردیم و رفتیم دریا و آب بازی کردیم و خوش گذروندیم، صبح روز بعد هم دوباره از دریا استفاده کردیم و ظهر هم به بازی دبرنا گذشت و برای بعدازظهر هم بلیط کشتی داشتیم.
همه آماده شدیم و رفتیم اسکله، کشتی تاخیر زیادی داشت، بعد از یک ساعت معطلی سوار شدیم و موزیک شاد و تکونهای شدید شروع شد.اولش حسابی ترسیدم ولی بعد برای غلبه به ترسم تا تونستم جیغ زدم، بزن و بکوب براه بود و خاله مریم و امیر هم که دریا زده شده بودن حسابی خندودنمون.
صبح روز بعدهم کم کم وسایلو جمع کردیم و راه افتادیم و بعد از چند توقف طولانی برای خرید و ناهار و بستنی، ساعت 5 بعدازظهر خونه بودیم.
با انرژی خوبی که گرفتیم.
این ده هجده شد.
روزهای بعداز تعطیلات عید فطر و یک شام دونفره دلچسب.
شیراز و میگن نازِ واسی آُفتو جِنگِش
قلبارو
گِرِن میزنه به هم تیرشه ی تِنگِش
بلبل تو کوچا، تو پس کوچا غزل میخونه
شعروی ترِحافظ میچکه از سرِ چِنگِش