117. تولد 11 سالگی غزل عزیزم

بهترینم، دردانه‏ ام ...

مبارک باشد میلادت.

غزل زیبای زندگیم، عشقم، تولدت مبارک خاله جونم. هر روز خداروشکر میکنم که تو هستی، تو هستی تا لحظه‏هام با بودن تو زیبا و زیباتر بشه.

11 ساله شدی و چون همه این سالها میلادت برایم یادآور خاطرات شیرین است، سلامت باشی و سعادتمند.

خاله ساناز غزل خانوم، صبح روز شانزده تیر در حال پایین رفتن از پله برای رسیدن به سرویس شرکت، از پله‏ها به اندازه نیم طبقه سقوط کرد و با درد شدید و گریه زاری از رفتن به شرکت بازماند.

مسعود منو گذاشت خونه سارا و خودش به اصرار من رفت سرکار. تا 10 خوابیدم ولی درد امونم رو بریده بود و بعد از اون با سارا اول رفتیم بیمارستان عرفان و بعد هم بیمارستان پارس برای ویزیت متخصص و گرفتن عکس که شکستگی در استخوان دنبالچه تشخیص داده شد و بعد ازظهر با سارا به خونشون برگشتم تا پله‏های خونه خودمون اذیتم نکنه، دو روز خونه سارا بودم و و پنج‏شنبه شب برگشتم خونه و جمعه بعداز ظهر آماده شدیم و برای تولد غزل رفتیم خونه سارا و تمام تایم تولدو من مثل بهبود تیرخورده بودم.

البته از غزل به مناسبت تولدش عکسای خوشگلی با دوربینی که تازه خریده بودم انداختم.

تولد امسال غزل خانوم هم برگزار شد و خدارو شکر که همه کنارش بودیم و شاد بود.

من هم هدیه تولد بهش یه دوربین عکاسی کامپکت دادم چون غزل عکس گرفتن رو خیلی دوست داره.

[ جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

116.همراه

مرسی به خاطر امروز

چهرت واقعا دیدنی بود...

با خوشحالی و اطمینان پیاده می‏شدی و ... برمی‏گشتی.

یک بعدازظهر کامل تمام خیابان پیروزی و خیابان‏های اطراف رو گشتیم به دنبال باشگاهی که بعدازظهر برای خانومها باشه، اما پیدا نشد که نشد.

یه شام دلچسب دو نفره جوانی پایان داد به جستجوهای نیمروزی ما.

[ دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

115. دوربین و تصمیمات جدید

امروز موقع برگشتن از خونه مامان، به اتفاق مسعود از خیابان جمهوری دوربینی رو که انتخاب کرده بودم خریدیم و به این ترتیب 1900000 تومان وامی که گرفته بودم رفت.

خونه که رسیدیم خونه آقا محمد دعوت بودیم، لباس عوض کردیم همگی برای شام رفتیم عطاویچ البته مادر مشهد بود.

بعد از شام هم کمی پایین نشستیم و دورهم بودیم.

[ پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

114. هفدمین ماهگرد حلقه ‏هامون

امروز تو اومدی با یک گل خوشگل برای این روز مهر.

[ سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

113. اولین سالگرد ازدواج

زمان به سرعت گذشت و یکساله شد...
یکساله شد جمع دو نفره ما ...
من و تو ...
یکسال لحظه به لحظه ما بودیم...


ادامه مطلب
[ شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

112. شانزدهمین ماهگرد حلقه‏ هامون

7 روز دیگر که بگذرد یکسال می‏شود.

زمان

زمان

زمان

همه چیز تند و سریع می‏گذرد و البته خوش.

[ شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

111. هفتمین پاگشا

امشب رو شام مهمون خاله لادن و عموعلی بودیم.

خاله چند شب پیش باهام تماس گرفت و چک کرد که برای پنجشنبه برنامه‏ای نداشته باشم و برای امشب به صرف شام به سفره خانه شبستان دعوت شدیم.

مامانی هم همراه خاله و عمو اومده بود.

برنامه شبستان در پارتهای مختلف برای سلیق‏های مختلف اجرا شد.  از خواننده‏هایی هم که اون شب برنامه اجرا می‏کردن اقای حصیری رو شناختم و بخش مهیج برنامه‏ ها هم حضور حمید ماهی صفت بود، که مهمان افتخاری اون شب شبستان بود و حسابی ما رو خندوند.

از ساعت 7 تا 11:30 شب ککاملا سرگرم شدیم و خوردانی‏های فراوان هم در تایم برنامه سرو شد و واقعا همه چیز عااااااااااالللللللللللللللللییییییییییییییی بود.

امیدورام یه روزی بتونم محبت‏های عموعلی و خاله لادن رو جبران کنم.

مرسی خاله جونم، مرسی عمو جونم.

[ پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

110. پانزدهمین ماهگرد حلقه‏هامون

امروز شد پانزدهمین.

من خونه مامان بودم و تو هم شب اومدی اونجا. خاله لادن هم فرداشب دعوتمون کرده برای پاگشا.

[ چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

109. روز مادر 93

روز تولد حضرت زهرا بود و همه ما خانمها خوشحال به خاطر برنامه ویژه روز زن.

از سالی که من به شرکت اومده بودم هرسال برای این روز برنامه داشتیم، گاهی اوقات جمع و جور و درون شرکتی و گاهی هم گسترده و برون شرکتی.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

108. میزبانی همکاران خوبم

از بعد از عروسی به عناوین مختلف قسمت نمیشد تا همه سر یک تاریخ مشترک به توافق برسیم و من میزبان همکاران خوبم باشم.

تا اینکه بالاخره تو اون روزهای پایانی سال همه روی تاریخ 28 فروردین هماهنگ شدیم و قرار شد پنجشنبه 28 فروردین خانومای همکار همگی بیان خونه ما.

طبق معمول همیشه که من مهمان دعوت می‏کردم و سارا و غزل و مامان به زحمت می‏افتادن این بار هم سار و غزل اومدن کمک.

برای ناهار شیرین پلو، مرغ ترش و میرزا قاسمی رو انتخاب کرده بودم. که شب قبل از مهمونی به اتفاق سارا و غزل اکثر کارها رو انجام دادم، غزل شب پیش من موند و صبح رو هم زود با هم بیدار شدیم و کارهای مربوط به نظافت و چیدمان خونه رو انجام دادیم و بعد هم خودمون حاضر شدیم.

دوستام یکی یکی اومدن و با همکاری معصومه برای پختن برنج و کشیدن غذا توسط الهام و کمک بقیه برای چیدن میز بالاخره ناهار ما حاضر شد و خدا رو شکر از طعم غذاها مخصوصا مرغ ترش و میرزا قاسمی خیلی خوششون اومد. بعد از ناهار هم فیلم عروسی رو باهم دیدیم و خاطرات اون روز مرور شد و کلی بهمون خوش گذشت و خندیدیم.

غزل عزیز من هم تو تمام مدت مهمونی، نگران بهم ریخته شدن خونه بود و مدام به من تذکر می‏داد.

بعدازظهر کم کم مهمونا رفتن و سارا اومد کمکم و خیلی سریع تمام خونه رو مرتب کردیم و ظرفهارو هم داخل ماشین گذاشتیم و بعد با هم رفتیم بیرون تا دوری بزنیم.

دوستای خوبم زحمت کشیده بودن و برام یک سکه یک گرمی هدیه آورده بودن.

از همه ممنون.

[ پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]