97. سیزدهمین ماهگرد حلقههامون
امروز سیزدهمین ماهگرد حلقههامون بود. یه دور خریدی زدیم و شام رو بیرون خوردیم.
امروز سیزدهمین ماهگرد حلقههامون بود. یه دور خریدی زدیم و شام رو بیرون خوردیم.
چقدر هوایت را دوست دارم
با خود نشاط و سرزندگی میآوری
زمان را به سرعت میکشانی
و شهر را به تکاپو میبری
خوش آمدی ماه زیبای آفرینشم.
خوش آمدی اسفندجان من...
نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیوونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیوونست . . .
اسفندگانت مبارک عزیزم
امسال تولد 54 سالگی مامان مریمو خونه سارا جشن گرفتیم.
البته ماماخ خیلی راضی نبود، چون احمدآقا وعموعلی به خاطر فوت حاجی عزادار بودن.
خاله لادن وعموعلی هم اومدن، برای مامان تولد تولد خوندیم، مامان شمع فوت کرد و وارد 55 سالگی شد.
مامان عزیزم همیشه سلامت باشی، عشقم.
صبح پاشی ببینی همسرت ساعت 5 صبح پا شده لباساتو اتو کرده مرتب واست
گذاشته رو میز بعد رفته سر کار چه حسی بهت دست میده؟!
من که فقط درد داشتم چون نزدیک بود از خوشحالی سکته
کنم نه به خاطر اینکه لباس هام اتو داشت نه به این خاطر که زنم خیلییییی خیلی گل و
مهربونو خانمه، به خاطر اینکه خدا چقد دوسم داشته و انقد خوش شانس بودم و خوب
انتخاب کردم همسرمو .
من چقدر دوست دارم خدا
امروز از اون روزاست که بی چتر میباری به من
برف زیباو سفیدت دلمو میخندونه، حس خوب کودکیها
به یادم میاره همیشه لطفت به من همینطور پاک و سفید و بی منت بوده، بی دریغ
چقدر این گلهای بیمناسبت را دوست دارم.
آنهم وقتی در را میگشایم و چهره مهربان تو را پشت آنها میبینم.
سپاس.
مرد مهربان من.