87. روز پاسداشت اندیشه نیک 92

جمعه که از خواب پاشدیم به اتفاق ساناز بانو و به مناسبت جشن بهمنگان ( که البته از قبل تبریک بهم گفته بود) به پیشنهاد ساناز رفتیم منوچهری برای خرید.
اونم چه خریدی ساناز بانو تصمیم گرفته بود یه کیف بهم کادو بده، بعد از کلی گشتن و خسته شدن، در مورد انتخاب یه کیف به توافق رسیدیم و ساناز جان زحمت خریدشو کشید.




البته ناگفته نماند به خاطر این که کمی دچار اختلاف سلیقه بودیم فرایند خرید زیادی طول کشید و چون مامان هم گرسنه مونده بود خونه و هم دربی داشت شروع میشد با عجله تمام برگشتیم خونه

دلیل نوشتن این مطالبم این بود که همیشه یاد مهربونیای همسر عزیزم باشم و ازش تشکر کنم.

            

[ دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۵۹ ق.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰نظر ]

86. تقدیم با عشق

نوشتن خیلی سخته اونم وقتی که می خوای یه چیزی بنویسی که یه مخاطب خاص خصوصا که همسرت باشه ازش خوشش بیاد. هر چی فک کردم چیزی به نظرم نرسید جز این که یه دو بیتی از شعرای خودمو تقدیمت کنم.

تقدیم به تو ساناز بانو :

آنقدر زیبایی که همه گلها به پایت نرسند

              همه فرشتگان هر چه کنند به جایگاهت نرسند

شراب و باده چه خواهم تا تو هستی یار من 

            من که مستم باورم نیست تویی دلدار من

       

[ دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ق.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰نظر ]

85. آش نذری

امروز دلم خیلی گرفته بود، هوای اون روزای نذری پزونو داشت.

آش شعله قلمکار ...

هرچند به شدت مریض بودم و فقط از صبح تا شب قرص و آبمیوه خوردم و خوابیدم، ولی عجیب دلم هوای اون روزهارو داشت.

از وقتی چشم باز کردم هرسال 28 صفر این آش تو خونمون پخته می‏شد.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۲۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

84. یازدهمین ماهگرد حلقه‏هامون

امروز یازدهمین ماهگرد حلقه هامون بود.

انقدر حالم بد بود و قرص و داروها منگم کرده بود که هیچی از دهمین روز دیماه یادم نبود.

ولی تو بلافاصله بعد از خوردن صبحانه منو بوسیدی و تبریک گفتی.

داره یکسال میشه...

 

 

[ سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

83. اولین یلدای مشترک 92

اولین زمستان مشترک دو زمستونی اسفندی.

شب چله امسال هم رسید.

من و تو امسال تو خونه خودمون و در کنار بهترینهامون سنت یلدارو جشن گرفتیم.

این زمستان چون اولین یلدای بعد از عروسی ما بود قرار بود تا مامان و بابا برامون شب چله‏ایی بیارن.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۲۶ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

82. مرد من

 ماه‏هاست که خستگی هر هفته را به هفته ای دیگر میبری.

پنجشنبه ها و جمعه هایت هم همه کاری شده.

تلاشهایت را می ستایم، محبتت را باور دارم.

دوستت دارم، مرد مهربان من.

 

[ سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

81. دهمین ماهگرد حلقه‏هامون

امروز!

دهم آذرماه!

تو تبریک گفتی، هم دیشب و هم امروز بعد از جلسه.

این دهمین، دهمین ماهگرد حلقه هامون شد.

زمان را ببین، به همین سرعت ده ده شدیم.

و جالبتر اینکه امشب شبی زیبا خواهد شد بعد از یک روز پرکار پر جلسه.

با زیبایی که برای دیدنش شمارش لحظه ها را گم میکنم.

برای دیدن زیباترین فیلم زندگی دو نفره مان.

فیلم عروسی...

دهمین هایمان هر ماه خاطره انگیزتر می‏شود یکبار خاطره قلب بابا و این بار خاطره گرفتن فیلم عروسی بعد از هشت ماه انتظار.

خدایا یادم هست که همه روزهایم را به واسطه همان مناجاتی که در شروع صبح با هم داریم تو زیباتر از روز قبل برایم رقم میزنی.

یادم هست که نقاش همه تابلوهای ساعتهای عمرم تویی و هر روز زیباتر از قبل طرح می زنی.

 

 

[ يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۴۱ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

80. روز جمعه و هنرنمایی ساناز بانو

کاشکی می شد دو تا جمعه تو هفته داشته باشیم.

انقدر که روز خوبیه، حتی با وجود کار خونه.

دلیلشم واضحه چون تنها روزی که از صبح من و ساناز باهمیم و صدالبته اقدامات خاص ساناز جمعه رو دوست داشتنی‏تر می‏کنه.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۶ ب.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰نظر ]

79. بزرگترین درد انسانها

گهگاهی دلم می‏گیرد از آدمهای بی شعور.

آنها که، طول فهم و درایتشان یک اپسیلون هم نمی‏شود.

آنها که آنقدر زخم بر روحشان دارند که هرچه می تازند هم عقده‏های روانیشان التیام نمی‏یابد.

بیچارگانی که صد برابر بیشتر از بیماران جسمی نیازمند دعا و شفای عاجلند.

چقدر بد حالند این جماعت.

حالا... این روزها...

اگر از من بپرسند بزرگترین درد انسان چیست؟ شاید بگویم بی‏شعوری.

شاید که نه!

حتما!

چون نه آمپول دارد، نه پزشک متخصص، نه ...

بدترین دردهای جسمانی را که داشته باشی برایت دارو هست و کمترین حسنش این است که همه در کنارت می‏مانند و دوستت دارند.

ولی این درد نه دارو دارد، نه کسی برایت می‏ماند.

شاید با یک نگاه عاقلان در صفی

یک خنده

و تکان سر به نشان تائید حماقت‏های همیشگی‏شان

از کنارشان گذشت.

شاید که نه حتما!

باید از کنارشان گذشت.

[ دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۶ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

78. پاییز این روزها

چقدر پاییز این روزها زیباست.

هرتکه حیات خدا یک رنگ شده، قرمز، نارنجی، مسی، زرد.

صدایش هم متحیر و دیوانه کننده است.

چشمهایم که میبینتش آرامش میگیرد.

پاهایم که می‏شنودش حس دویدن می‏کند.

چقدر پاییز این روزها زیباست.

شبیه روزهای عاشقی ...

آسمان ابریش ...

هوای دونفره‏ اش ...

پاییز این روزها عجیب زیباتر شده.

دلیلش چیست، نمیدانم.

 

[ سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]