37. جشن عروسی (پارت 2)

صبح، ساعت یک ربع شش مادر و مسعود با شیرینی اومدن خونه سارا دنبال من.

احمد نون تازه و خامه خرید و بعد از خوردن یک صبحانه مفصل، به سمت آرایشگاه راه افتادیم.

مامان و سارا هم نیم ساعت بعد اومدن و بالاخره من ساعت 11 آماده آماده بودم. نمیدونم عالی بودم یا نه. اما از همه چیز راضی بودم و هیچ حس بدی نمیتونست اون روز اذیتم کنه.


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

36. ترانه مشترک ما

با من قدم بزن حالا که بامنی

حالا که بغضی ام حالا که سهممی
با من قدم بزن میلرزه دست و پام
بی تو کجا برم بی تو کجا بیام


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

35.جشن عروسی (پارت 1)

آخی، یه نفس راحت کشیدم، بعد از کلی بدو بدو و استرس.

امروز که می‏نویسم همه چیز آرومه، همه چیز به بهترین نحو ممکن و بخیر و خوشی سپری شد.

من عروس شدم و لباس سپید عروسی تن کردم و با همسرم در جشنی با همه عزیزانی که دوستشون داشتیم شادی کردیم.


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

34. لباس عروس زیبای من

مامان خوبم

مامان عزیزم

میدونم، می‏فهمم خیلی برات سخت بود، خیلی مسئولیت سنگینی بود.

اما نمیدونی چقدر برام لذت بخشه که مهمترین لباس زندگیم با دستای تو دوخته بشه.

نمیدونی چقدر لذت بخشه که وقتی عکسای عروسی و فیلمم میبینم با هر نگاهی که به اون شب می‏اندازم مهر تو برام یادآوری شه.

مامانم زیباترین لباسو برام دوختی.

من تو لباسی که با دستای مهربون تو دوخته شده زیباترین عروس دنیا هستم.

 

[ دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

33. جشن جهاز برون

با اینکه ما‏ها از خرید وسایل و چیدن خونه می‏گذشت اما برام خیلی جالب بود که نه خونه جمع می‏شد و نه خریدها تمام.

تا آخرین لحظه‏های روز جهاز برون هم من مشغول خرید بودم.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

32. چهارمین ماهگرد حلقه ‏هامون

 کار، کار و باز هم کار

 خستگی تو بند بند وجودم احساس میشه.

چقدر این روزها پر از هیجان، استرس، خستگی، کار و یک عالمه حس ناشناخته دیگست.

چهارمین ماهگرد حلقه هامون رسید و اینبار نه من یادم بود و نه مسعود.

هردومون می‏دونستیم جمعه دهم و روز مهر خردادماه، نه تنها ما می‏دونستیم بلکه همه مهموناهم می‏دونستن.

همه عزیزانمون اون روز برای جشن جهازبرون خونه ما دعوت بودن.

اما کار مجالی برای یادآوری ماهگرد حلقه‏هامون نذاشت.

 

[ شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

31.مردان من

بابای عزیزتر از جانم، همسر عزیزم روزتون مبارک

برایتان دنیا دنیا سلامتی و سعادت آرزومندم.

[ شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۲ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

30. و این است تفاوت عشق و ازدواج

یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد.

کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش.

وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه، مال خود خودته و من از تعجب شاخ درآورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشیو بی هیچ مناسبتی به من بده.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

29. یکسالگی عشقمان

یکسال گذشت از جشن نامزدیمان

و اصلا در کنار تو باور کردنی نیست سرعت گذر ثانیه‏ ها

شاید زمان حسودیش می شود به عشقمان

و زودتر سپری می‏شود.

لحظه ‏ها کنار تو 

برایم عطر دیگری دارد.

بانوی من...

 

[ شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰نظر ]

28. اولین سالگرد نامزدی

اولین نفر در اولین ساعات شروع یک شنبه پرکار

تو تبریک گفتی

یک ساله شدن مان را

و من برای اولین بار دوم شدم

در به یادآوردن خاطرات

با تبریک تو یادم آمد، امروز را

زمان را میبینی؟

روی ریتم تند ما را به رقص درآورده

یک سال گذشت

و سریعتر از همیشه

27 روز دیگر نیز می‏گذرد ...

چشمهایم را که می‏گشایم

17 خرداد است ...

[ شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]