37. جشن عروسی (پارت 2)
صبح، ساعت یک ربع شش مادر و مسعود با شیرینی اومدن خونه سارا دنبال من.
احمد نون تازه و خامه خرید و بعد از خوردن یک صبحانه مفصل، به سمت آرایشگاه راه افتادیم.
مامان و سارا هم نیم ساعت بعد اومدن و بالاخره من ساعت 11 آماده آماده بودم. نمیدونم عالی بودم یا نه. اما از همه چیز راضی بودم و هیچ حس بدی نمیتونست اون روز اذیتم کنه.
ادامه مطلب