247. چهلمین ماهگرد حلقه هامون و سومین سالگرد ازدواج
ادامه مطلب
از قبل قرار گذاشتیم با توجه به تعطیلی جمعه مسعود و اینکه خریدهای خونه رو انجام داده بودیم و کارهای خونه تموم شده بود روز نیمه شعبان با هم باشیم البته تا بعداز ظهر.
چون برنامه سفر به روستای ... بهم خورد قرار شد شب بریم سینما.
مسعود اصرار داشت که تایم سینما دیر باشه چون قرار بود مریم جان و بچه ها بیان خونه مادر و مسعود دوست داشت تایم بیشتری با بچه ها باشه.
تا ساعت 8 خبری نشد و وقتی مسعود تماس گرفت فهمید که اونها هم بیرونن و شب دیرتر میان و بالاخره بعد از چند ساعتی بیکار نشستن توخونه زدیم بیرون.
دلم بدجور هوای زیارت داشت، من، تنها، با یه حرم طلایی.
دلم میخواست یه روز کامل با امام رضا حرف بزنم تا سبک شم.
تا این دل پر تلاطم آروم بگیره.
تا دوباره بدونم یکی هست که شفاعتم کنه برای برآورده شدن حاجات.
چهارشنبه بعد از دیدن پروین که از کربلا اومده بود رفتیم خونه بابا، مسعود و احمد هم شب اومدن و شام رو خوردیم و بعد از شام هم رفتن.
طبق معمول من و سارا و غزل موندیم خونه پدری، صبح خداروشکر غزل استخر نداشت و تونستیم کمی بیشتر بخوابیم، نزدیک ظهر بود که بابا، من و غزل رو برد بیرون و من بعد از اینکه یک دل سیر خرید کردم، بابا گذاشتمون مترو.
در یک اقدام انتهاری به مسعود زنگ زدم و برنامه آرایشگاه رو گذاشتم و بلافاصله از پیروزی راهی هروی شدیم.
آرایشگاه هم که خوب و خلوت بود و بعد از انجام کارها برگشتیم خونه و بعد از ناهار ساعت 4 بعدازظهر، مشغول جمع و جور کردن خونه شدم و تا مامان و بابا و سارا که قراربود برای ختم بابای زنعمو برن بهشت زهرا و مسجد برسن، الویه شام رو هم درست کردم.
شام رو خوردیم و حدود ساعت 11:30 بود که رفتیم پارک آب و آتش.
یادمون باشه ما انسانیم.
و مهمترین فرق ما با نباتات و حیوانات تنها در قوه درک و تفکر ماست.
خاموش بودن، فکر نکردن، اعتقاد و تعهد نداشتن کم کم از ما موجود دیگه ای می سازه.
ورودی گرفتن، پردازش و تحلیل داشتن و نتیجه گیری های دقیق، از خوبیها و هم بدیها به ما کمک میکنه روز به روز بیشتر و بیشتر به انسانیت نزدیک شیم.
حرفات کم و بیش قانعم کرد اما نه کامل ...
من فقط خداروشکر کردم به خاطر نیت و تفکر خوبی که پشتیبان نوشته هام بود.
واژه ها، همیشه هم نمی توانند حق مطلب را ادا کنند، گاهی بسیار خردند.
مثل دوستت دارم، مثل عشق، مثل حس من به تو ...
هرچقدر هم که بگویم، برترین واژه ها را هم که بیابم، بازهم برای بیان عشقم به تو کم است.
دوستت دارم، عاشقانه دوستت دارم قهرمان من.
حضورت، صدایت، مهربانیت، دلواپسی هایت، همه بی تکرار است.
مختص خود تو.
دنیا چون تویی دیگر برایم نخواهد داشت.
و من و این روزهای من، همه دعا هست و شکر.
دعا برای حضورت و سلامتت.
شکر برای اجابت دعا.
این روزها هربار که صدات رو شنیدم سجده شکر گذاشتم.
معجزه که فرستاده نمیخواهد، قدری ایمان، ذره ای نگاه و ...
خوب میدانم که تو معجزه زندگیم هستی.
من و خدا هر صبح و شام باهم... من بندگی و شکر و خدا هم سراسر لطف.
خدایا شکرت.
باباجونم وارد شصت و دومین سال زندگیش شده و ان شا الله که 120 سالگیشو جشن بگیریم.
امسال سال خوبی است به خاطر حضور پررنگ نام مادر.
آغاز سال و پایان سال.
چهارشنبه مامان مریم و مادر رو بوسیدیم و روزشون رو تبریک گفتیم تا بعد از اومدن به تهران هم هدایاشون رو بخریم.