217. تولد 56 سالگی مامان خوبم

نازنینم، عشقم، روحم، مهربانم، مبارک باشد و خوش پنجاه و هفتمین سال زندگیت.





مامان خوبم خدارو هزار مرتبه شکر برای داشتنت. دستهای پرمهر، صدای مهربون، قلب پر عشق تو و بابا، با ارزشترین هستی منه.

از خدا میخوام همیشه همیشه سایتون رو بالای سر ما حفظ کنه.

از خدا میخوام همیشه تنتون سالم باشه و دلتون خوش.

خدایا...

برای قلب بابا نگرانم، برای صحبتهای امروز دکتر، خدایا فرشته هامو به تو می‏ سپارم، مراقبشون باش.

من جز تو نه کسی رو میشناسم نه کسی را لایق میدون برای این امانتداری.

خدایا...

[ جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

216. سی و ششمین ماهگرد حلقه هامون

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

دهم بهمن فرا رسید، آئین نیک سده و سی و ششمین ماهگرد حلقه هامون.

صبح ساعت 5:30 بیدار شدی، منو بوسیدی و تبریک گفتی و بدرقه.

دومین تبریک از طرف شرکت بود با یک کارت تبریک زیبا و کارت هدیه.

و بعد هم مادر و مامان و بابا.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

215. عشق دروغین

سطحی نگری ...

از دورتر که نگاه میکنی، عاشق و معشوق، قربان و صدقه، بمیرم و دوستت دارم و بوسه و بوسه و بوسه.

اما فقط از دورتر.

نزدیکتر که میبینی، اوضاعشان خوب نیست.

همین روزمره های آسان زندگی را هم، که من و تو با گذشت و مهربانی با هم پیش می‏بریم، ندارند.

نگاه که میکنم، چشم حسود کور، من و تو از همه خوشبخت تریم.

به خاطر هم، خیلی چیزها برایمان می‏گذرد آن هم آسان، نه من سختش میکنم نه تو ناسپاسی.

عشق، همین اتفاق خوب میان من و توست.

خدایا! سپاس.

[ جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

214. فرداهای خوب و روشن

یادم باشه با هر دستی بدم با همون دست پس میگیرم.

یادم باشه اگه دلی رو شکستم یه روزی یه جایی تو یه موقعیتی مثل همون، دلم شکسته می‏شه.

دلم میخواست اینجا همه چیز رو بنویسم تا نکنه روزی برسه که منم ...

اما نمیشه...

خدایا شکرت به خاطر بابا و مامان مهربونی که دارم، شکرت به خاطر قلبهای پر صفا و آینه ایشون.

شکرت خدا.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

213. دلتنگی

دیشب هم مثل هرشب، سرم که روی بالش رفت دوباره صورت تو نمایان شد و چشمهام بارونی.
چشمامو بستم، آیه الکرسی خوندم و خواستم که امشب به خوابم بیای.
اما بازهم مهمان خوابم نشدی.
نمیتونم هیچ معیاری برای سنجش دلتنگیم پیداکنم.
تو که نیستی ...
حالا هفته ها میگذرند و سنگ صبور من میشه سنگی که پنجشنبه‏ها خودمو بهش میرسونم تا اشک بریزم و سبک بشم.
چشمهای بابا هم پنجشنبه که میرسه مدام ابریه.
چه روزهای سختیه روزهای بی تو.
پاهام دیگه به سمت خونه پدری و محل قدیمی شوق اومدن نداره.
به خونه قدیمی که میرسم قلبم سخت میشه، نفسهام ناآروم ، چون تو دیگه نیستی تا بگی دختر قشنگم اومد، تو دیگه نیستی تا صورت ماهت و موهای سپیدت و دستهای مهربونت تسکین خستگیهام باشه.
عزیز! خیلی دلم برات تنگ شده.
پاییز بد امسال!
پاییز نامهربان خدا!
کاش به عقب برمیگشت زمان و هنوز پاییزش نیامده بود که تو رفتنی شوی.
کاش تمام شود زودتر این سال لعنتی...
[ يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۱نظر ]

212. روز پاسداشت اندیشه نیک94

صبح که مسعودی زنگ زد بهمنگانو بهش تبریک گفتم و قرار گذاشتیم برای هدیه بهمنگان هم بریم ...

اینم از هدیه بهمنگان من

[ شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

211. هرچیز به وقتش ...

یادم میاد اون موقع‏ ها که مدرسه می‏رفتم یه وقتایی خانم ناظم بعضی بچه‏ ها رو از صف بیرون میکشید برای تذکر، گاهی تعهد و تکرار که می‏شد هم برای تماس با والدین.

مامان که اون موقع‏ها اکثر سالهای تحصیلی ما رو عضو انجمن اولیا و مربیان بود و معمولا هم بحث تخلف دانش آموزان به طور جدی تو انجمن دنبال می‏ شد همیشه نصیحتمون می‏کرد که قانون مدار باشیم.

اینکه هرجایی قانون خودش رو داره و وقتی می‏ پذیری اونجا باشی بایستی تابع قوانینش باشی، اون موقع موارد مدرسه دختروونه ما شاید ناخن و ابرو و اندکی آرایش بود که مامان هیشه می‏گفت جا و وقت برای همه اینکارها هست.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

210. چهل روز گذشت

40 روز گذشت.

40 روز بی حضور عزیز.

40 روز در ناباوری کامل.

40 روز شد که سیاه پوش مادربزرگ بودیم.

مهربانم ...


ادامه مطلب
[ جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

209. سی و پنجمین ماهگرد حلقه هامون

خاطره ساز امروزم فقط عکس‏های زیبای تو بود، چهره مهربانی که بین صورت من و مسعود خنده به لب داشت.

امروز تولد حضرت رسول بود، روزی که من و مسعود باهم پیمان بستیم.

امروزم بهانه شد برای دیدن صورت ماهت.

عزیز مهربان من.

چقدر دل تنگت شدم.

دنیا عجب رسم مسخره ای دارد...

آدمها می‏مانند تنها با خاطرات، با تصاویر و با یک بغل حسرت...

[ چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

208.هوا تو کردم

این روزهایم همه با توست

چشم هایم را که میبندم تویی

میگشایم تویی

راه میروم تویی

قرآن میخوانم تویی

زیارت عاشورا میخوانم تویی

صدای اذان موذن زاده بلند می‏شود تویی

لحظه لحظه‏ام تویی

کاش برایم بگویی آرامی، شادی

دلم دستانت را میخواهد، پاهایی را که سر بر آن می‏گذاشتم و تو، نوازشم میکردی.

دلم حمایت های نابحق تو را میخواهد، من لوس میشدم و تو بی وقفه از من تعریف میکردی.

عزیز!

دلم بی اختیار تو را میخواهد.

[ شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]