152. تولد 60 سالگی باباناصر جونم

امسال تولد بابا ناصر مصادف با روز زن بود، البته با یکهفته تاخیر برای بابا تولد گرفتیم.

به خاطر اتفاقات هفته گذشته هیچکدوم روحیه خوبی نداشتیم. من و مسعود خونه باباینا بودیم، سارا هم تا بعداز ظهر پیش من بود وبه خاطر مهمونی جمعه اش رفت خونه.

کل این هفته رو پیش مامان و سارا بودم.

 چهارشنبه بیست و ششم فروردین با یه کیک خوشمزه و فوت کردن شمع 60 وارد شصت و یکمین سال زندگیش شد.

باباجونم انشالله روزی تولد صد و بیست سالگیشو جشن بگیریم و همیشه سالم و سلامت سایش بالای سرمون باشه.

امسال تولد ورزشی برای بابا گرفتیم سارا براش کفش ورزشی خرید و من هم لباس ورزشی.

[ چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

151. میم... مثل مادر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[ جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

150. روز زن سال 94

امروز روز زن بود.

از دیشب پیش مامان بودم، مسعود که اومد به مادر هم زنگ زدیم و تبریک گفتیم.

چهارشنبه هم تو شرکت جشن گرفته بودن، همه خانومها تو اتاق جلسات جمع شده بودن و مدیر عامل از همه تقدیر کرده بود اما من نبودم...

گل، شیرینی و هدیه من روی میز بود و جام خالی.

و من...

خدایا کمکم کن.

[ جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

149. تعطیلات نوروز 94

بعد از تحویل سال با مامان و بابا و سارا و احمد و مریم صحبت کردیم و بعد هم رفتیم پایین پیش مادر.

روز اول عید رو ناهار پایین دعوت بودیم و تا بعد از ظهر هم خونه مادر بودیم و بعد از اون آماده شدیم و رفتیم خونه باباینا.

اول طبقه پایین پیش عزیز و نه نه و بعد هم بالا پیش مامان و بابا.

سارا و احمد و غزل هم اونجا بودن و تقریبا همه مهمونای باباینا اومده بودن و رفته بودن و فقط عمه مرضی مونده بود که همزمان با هم رسیدیم.

شامو دور هم بودیم و بعد از اون برگشتیم خونه.

برای روز دوم عید، دید و بازدیدها با خونه مادرجون و دایی داوود شروع شد و بعد از اونهم با عمه مهناز و باباینا و ساراینا به ترتیب خونه خاله شعله، عمه مرضی، عمو هادی و علی آقا رو رفتیم.

روز سه شنبه اول رفتم خونه عمه مهناز و بعد همگی رفتیم بهشت زهرا و من از اونجا عزیزو بردم خونمون تا عصر که بابا و عمه و ساراینا هم بیان. شب همه پیش ما بودن و کا روز بعد رم هم خونه بودیم و روز چهارم عید دوستای مسعود خونمون دعوت بود.

پنجمین روز عید مسعود رفت سرکار و من و با سارا رفتیم خونه عموعباس و از اونجاهم رفتم خونه سارا  و مسعود هم بعد برای عیددیدنی اومد اونجا.

روز ششیم کامل خونه بودیم و روزهفتم هم بعدازظهر سریع به دایی کامی زدیم و از اونجا رفتیم سینما آزادی برای فیلم ایران برگر و بعد هم برای شام رفتیم زرچ که غذاش تموم شده بود و با یک کباب ترکی خوشمزه به خونه برگشتیم.

روز هشتم از صبح تا بعدازظهر سرکار بودم و عصر هم باباو مامان و خاله شعله اومدن خونمون و هرچی اصرار کردم که شام بمونن نموندن و رفتن.

روز تهم هم به کار گذشت و شب عمه مرضی و عموهادی به خونمون اومدن. روز دهم رو مرخصی داشتم، صبح اول رفتم آزمایشگاه و بعد رفتم سمت خونه باباینا برای کاراهای گواهینامه و تو بارون شرشر اون روز تمام مدت بیرون بودم و عصری به خونه برگشتم.

روز یازدهم هم از صبح مامان پیشم بود و ظهر سارا و غزل هم اومدن و مامان برای سرکارم مانتو دوخت و شب با بابا به خونه برگشت.

امسال چون نشد که مسافرت بریم برای روز دوازدهم رفتیم سمت قزوین، صبح اول مامانو از خونشون برداشتیم و بعد هم راه افتادیم و بعد ازساعتها گذر از گردنه های خطرناک به دریاچه اوان رسیدیم و بعداز ناهار قایق سواری کردیم و بعداز ظهر هم برگشتیم.

روز سیزدهم هم که همه، خونه عموهادی دعوت بودیم و با کلی خنده و شادی سیزدهمون بدر شد.

و اما امروز جمعه است و چهارده فروردین و دوباره فردا روز از نو روزی از نو...

[ جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

148. بیست و ششمین ماهگرد حلقه‏ هامون

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[ دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

147. سال 1394

بعد از یک عالمه بدو بدو.
بالاخره سال نو رسید، اونم وقتی که من چند دقیقه قبلش کارهام تموم شد و نشستم.
چقدر 93 سخت رفت، انگار دلش نمیخواست تموم بشه، ولی 94 سریع اومد با شنبه با روز آغازین هفته و ان‏شاالله که بهترین ساله برای همه.
سفره هفت سین که آماده شد، کنارش نشستیم، دعای تحویل سال خوندیم و با سورنای نوروز تقویم پارسی، سال 94 آغاز شد.
خدایا شکرت برای این لحظه و همه اونچه که بخیر سپری کردیم و پشت سر گذاشتیم.
شگرت به خاطر حضور و سلامت بابا و مامان.
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر لیل و نهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

[ شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]