135. یلدای 93

یادم بماند  امشب را

یلدا بود...

از همان شب‏ها که همه گل می‏گویند و گل می‏شنوند.

یلدا بود...

از همان شب‏ها که همه دور هم جمع می‏شوند.

یلدا بود...

شبی بلند برای تلاطم درون من.

خیالت راحت، کسی صدای مرا نشنید، 

خیالت راحت، حرمتی را بی حرمت نکردم.

تنها خانه‏ام ...

خانه‏ام با فریادهایش...

خدای من...

یادم بماند امشب را ...

[ يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۱ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

134. بیست و دومین ماهگرد حلقه ‏هامون

بعد از کلی اصرار به بابا و مسعود برای اومدن به کرج برای خرید تجهیزات کوهنوردی که هیچکدوم رضایت ندادن.

در یک اقدام انتحاری خودم رفتم هرو کوه و بعدکلی خرید که البته بیشترش برای مسعود بود با آژانس برگشتم شرکت تا با سرویس به خونه برگردم.

ته ماجرا که این ماهگرد حسابی خوشبحالت شد.

[ دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]