189. با ارزش زندگی کن

این متن تو تلگرام برام اومد و از خوندش حس خوبی داشتم و دلم خواست اینجا ثبتش کنم.

با ارزش باش

با ارزش زندگی کن

برای خودت خط‏هایی داشته باش

روی بعضی چیزها

زیر بعضی چیزها

و دور بعضی چیزها

خط قرمزهایی

خط سبزهایی

و خطوطی، زرد


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

188. شنبه نامه بعد از یک هفته

امروز همه ساعتهایش گذشت به تق تق نوشتن حروف روی صفحه گوشی...

پایانش اما...

خوش بود.

با گلهای زیبا و عاشقانه تو...


دوستت دارم عشقم.

[ شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

187. حس خوبیه

هوای امروز، اتفاقات امروز، کاش...

حس خوبی داشتم...

حس خوبیه ... ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو همه ی راه و نفس نفس زده 

حس خوبیه

حس خوبیه... ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصمم

دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمِ

 حس خوبیه


ادامه مطلب
[ شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

186. غار رودافشان

امروز با تیم کوهنوردی شرکت عازم غار رودافشان شدیم.


ادامه مطلب
[ جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

185. کلاس مدیریت عملکرد

امروز از صبح تا ظهر کلاس بودم.

یه کلاس عالی در شرکت، به جرات می‏تونم بگم از بهترین‏ کلاسهایی بود که تا حالا شرکت کرده بودم. روش تدریس مدرس و خط و خطوطی که برای شناسایی و هدف گذاری می‏داد علاوه بر کار تو زندگی شخصی‏ هم خیلی کاربردی بود.

اول کلاس با یه روش جدید قرار شد هرکس خودش رو و آنچه که دوست داره و نداره، معرفی کنه.

نوبت به نوبت توپی رو که دستمون بود بهم پاس می‏دادیم و توپ دست هرکی می‏افتاد خودش رو معرفی می‏کرد، نوبت من که شد خودم رو معرفی کردم، تحصیلاتم رو گفتم و بعد هم گفتم تو دنیا هیچ چیز رو به اندازه بابام دوست ندارم و رشته و کارم هم جز علایق زندگیمه و از ریا و تظاهر هم متنفرم.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

184. کلاس شنا

امروز اولین جلسه آموزشی استخر بود، البته اولین جلسه برای من، جلسه پیش با وجود کلی برنامه ریزی برای اینکه تو تایم ورزش جلسه‏ای نباشه که من هم بتونم استفاده کنم در دقایق 90، نامه‏ای از محیط زیست اومد و به دلیل حضور خانم دکتر ابتکار و جلسه اون روز نتونستم برم.
آموزش امروز خیلی‏خوب بود، چون همه با هم بودیم هم خوش گذشت هم خیلی بهتر از کلاس انفرادی و خصوصی تمرین کردم.
به خاطر پارسال که من تو هیچ برنامه ورزشی شرکت نکردم امسال همکارای مهربونم لطف کردن و من رو به عنوان نماینده ورزش خانوم‏ها انتخاب کردن تا یه جورایی مجبور شم حضور داشته باشم و حالا خیلی جدی برنامه آموزش شنا رو برای 6 ماهه دوم سال هدف گذاری کردیم، امیدوارم این برنامه تا پایان سال همینطور خوب پیش بره.
خدای مهربونم ....
درگوشی امروز من با خدا...
الهی آمین.



[ دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

183. روز شانس

اون روز که گوشی مسعود رو دزدیدن، گفتم نگران نباش پول من حلاله، دزدشو می‏گیرن اگرم نگیرنش خیری نمیبره.
تو این مدت مسعودم ناامید نبود و هرچندماه یکبار کد پیگیری رو فعال می‏کرد تا امروز که بالاخره خود دزد که نه، مال خرم که نه یه چیزی شبیه اینها که از ماه‏ها پیش شناسایی شده بوده، اومد و کلانتری به مسعود خبر داد و مسعود با گرفتن خسارت 1 میلیونی گوشی رضایت داد، هرچند چندین برابر این پول هم نمیتونه آسیبی که به روح و روان آدم وارد میشه رو جبران کنه، اما بیشتر از پیش به قداست نون و پول حلال ایمان آوردم.
جالب بود که امروز بعد از چندین ماه پول خواب ماشین رو هم ریختن حالا نمیدونم یکشنبه‏ روز شانسمون بوده یا دوازدهم...
الهی شکرت.
[ يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

182. سی و دومین ماهگرد حلقه‏ هامون

امروز مهرگان بود، بیست و دومین ماهگرد حلقه‏هامون.
بابا و مامان از دیشب پیشمون بودن.
عصر که باباینا رفتن، خونه رو سرو سامونی دادیم و بعدهم به خاطر عید غدیر باتفاق مادر رفتیم خونه مادرجون مسعود که سید بود.
چون دیگه دیرشده بود و ساعت نزدیک 9، مسعود شام گرفت و شام هم پیش مادرجون و خاله و دایی بودیم.
[ يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

181. دیدنی یاسمن خانوم

از دیشب کلی ذوق داشتم برای دیدن پریساجونم و یاسمن خانم.

دختر تیرماهی ما.

دلم برای پریسا یه ذره شده بود و تو این مدت که نبود انقدر سرم شلوغ بود که فقط چندبار تونستیم باهم صحبت کنیم. از قبل، همه برای تاریخ 8 مهر توافق کردیم.

هفته پیش هم با مسعود رفتم و از LC برای یاسمن خانوم هدیه خریدم.


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

180. دورهمی روز جمعه

امروز همه ناهار مهمون من بودن، البته کاملا مهمون من که نه بیشترشو مهمون شرکت بودن.

اول می‏خواستیم روز عید قربان بریم، ولی به خاطر تصادف و پادرد مامان و مهمونی که سارا دعوت شده بود برناممون یک روز عقب افتاد.

امروز صبح به اتفاق مادر و مسعود رفتیم خونه باباینا، سارا و غزل و احمد هم اومدن و بعد همگی ره افتادیم سمت جاده چالوس.

چون بابا به این راحتیا برای از خونه بیرون رفتن رضایت نمیده، دفعه پیش که دیدم از محیط و غذای ... خوشش اومده این دفعه هم اینجا رو پیشنهاد دادم، البته دفعه پیش اسفندماه بود و هوا سر بود و خیلی نتونستیم از طبیعت لذت ببریم، هرچند من عاشق بارونم.

ناهار رو با شیشلیک عالی ... و بعدهم چای و قلیان تا عصر سپری کردیم و بعدهم به خونه بگشتیم.

عکسای سلفی قشنگ، خنده‏ها و شادی ... خاطره‏ساز  روز زیبای ما بود.

خدایا! برای فردا هم همه چی خوب باشه و دکتر قلب بابا راضی باشه و ...

الهی شکرت خدای مهربون من.

[ جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]