316. مهمانان مشهدی

جمعه به اتفاق مادر و دختر خاله های مسعود که از مشهد اومده بودن رفتیم پارک آب و آتش و پل طبیعت.

سورنای عسلم هم که در کالسکه حسابی پتو پیچ کرده بودیم که سردش نشه و کلی هم سوژه عکاسی پیدا کردیم و عکس گرفتیم و خندیدیم.

برای امروز هم که تعطیل بود آقا محمد همه رو برای ناهاربرد فشم  و تقریبا ساعت 4 بعدازظهر بود که رسیدیم خونه، مسعود با مادر رفتن دکتر چون مادرحالش خوب نبود و نتونست هیچی بخوره و من و دختر خاله و سورنا هم رفتیم خونه و کمی گپ و گگفت کردیم تا بقیه بیان.

اینم از روز تعطیل ما...

[ يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

315. شصتمین ماهگرد حلقه هامون

5 سال گذشت از روزی که دست در دست هم دادیم و برای یک عمر زندگی مشترک پیمان بستیم.

اما امسال با همه سالها فرق داشت، حالا دیگه فندق من کنارمون نشسته بود تا باهم شمع پنجمین سالگرد عقدمون رو فوت کنیم.

فندوق خان با اون لباس رسمی و پاپیون و زلفای کج شونه شده و لپای آویزون حسابی تو عکسا دلبری می فرمودند.

الهی شکر

خوشبختی همین حس خوب کنار شماست و من هر روز و هر لحظه خدارو شاکرم که شما رو دارم.

مرسی که هستید عشقای من.

[ سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]