241. خود سانسوری!!!!

یادمون باشه ما انسانیم.

و مهمترین فرق ما با نباتات و حیوانات تنها در قوه درک و تفکر ماست.

خاموش بودن، فکر نکردن، اعتقاد و تعهد نداشتن کم کم از ما موجود دیگه ای می سازه.

ورودی گرفتن، پردازش و تحلیل داشتن و نتیجه گیری های دقیق، از خوبیها و هم بدیها به ما کمک میکنه روز به روز بیشتر و بیشتر به انسانیت نزدیک شیم.

حرفات کم و بیش قانعم کرد اما نه کامل ...

من فقط خداروشکر کردم به خاطر نیت و تفکر خوبی که پشتیبان نوشته هام بود.


ادامه مطلب
[ جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

225. باران که می‏‏ بارد

نفس، نفس و بازهم نفس.

مگه میشه انقدر نزدیک باشی و من نفس نکشم حضورت رو.

مگه میشه با قطرات بارون عشق بازی کنیم و من حال خوبی نداشته باشم.

دستامو ملتمس زیر بارون رحمتت گرفتم و فاصله بین دوساختمونو دعا کردم اینبار بیشتر از همه برای دختر ساسان.


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

215. عشق دروغین

سطحی نگری ...

از دورتر که نگاه میکنی، عاشق و معشوق، قربان و صدقه، بمیرم و دوستت دارم و بوسه و بوسه و بوسه.

اما فقط از دورتر.

نزدیکتر که میبینی، اوضاعشان خوب نیست.

همین روزمره های آسان زندگی را هم، که من و تو با گذشت و مهربانی با هم پیش می‏بریم، ندارند.

نگاه که میکنم، چشم حسود کور، من و تو از همه خوشبخت تریم.

به خاطر هم، خیلی چیزها برایمان می‏گذرد آن هم آسان، نه من سختش میکنم نه تو ناسپاسی.

عشق، همین اتفاق خوب میان من و توست.

خدایا! سپاس.

[ جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

165. سکوت

در مقابل خیلی چیزها باید سکوت کرد...

سکوت همیشه هم علامت رضایت نیست.

گاهی نادیده گرفتنه، گاهی نشنیده گرفتنه و گاهی هم هزاران هزار معنا داره برای کسی که بفهمه.

این روزها پاسخم به همه دروغها،دغلها، تقلیدها، اظهار فضل کردن‏ها، حرفها و حدیثها و... همه سکوت است.

وقتی من میدانم، وقتی همه میداند...

بگذار ...

بی خیال...

زندگی زیباست و زیباتر از آن عاشقانه‏ های دونفره ماست و  بی‏ اهمیت‏ ترین چیز این حوالی همین حواشی‏های روزمره زندگی است که دیگران نقش پردازیش می‏کنند.



[ سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

164. عالی هستی و الگو

امروز یک آفرین جانانه به خودم گفتم، محکم و رسا.

اینکه دیگران در تلاش باشند تا قالب تو رو به خود بگیرن، اینکه مدام در تکاپوی داشته ها و نداشته‏ های تو باشن، اینکه مدام بدنبال سلایق و علایق تو باشن تا به تو شبیه بشن. 

ببینند، رصدت کنند و در جستجوی تو باشن...

همه، همه و همه نشون دهنده یک چیزه... تو عالی هستی و الگو...

[ يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

163. پایان ناخوشایند وبلاگ ما در بلاگفا

نمیدونم بگم حالم خوبه یا بد؟

دوباره دارم می‏نویسم و این خوشحالم میکنه، ولی وقتی فکر میکنم که خاطرات بیش از یک سالم در blogfa نابود شده، دستام روی کیبورد خشک میشه و ذهنم جا می‏مونه.

نمی‏دونم چطور تونستم اعتماد کنم و چرا خودم اقدامی برای backup گرفتن انجام ندادم تا حالا بخش مهمی از زندگیمو نداشته باشم.


بیش از 2 ماه شد که صفحه ‏ای برای نوشتن خاطرات نداشتم و تو تمام این مدت امیدوارم بودم که همه چیز درست شه و دوباره از نو تو پیج خودم بنویسم، اما نه...

برای همین تصمیم گرفتم بلاگفا رو ترک کنم و حالا با کپی که از موضوعات دارم سعی میکنم کم کم خاطراتم رو از روز اول نگارش به اینجا منتقل کنم و بخش پاک شده رو هم دوباره بنویسم.



[ يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

154. مثبت یا منفی

صفحه اجتماعی دکتر حلت رو تو اینستاگرام می دیدم این متن توجهم را جلب کرد:

بعضی آدمها لیاقت حرمت و احترام را ندارند، چه بخواهیم و چه نخواهیم بعضی از آدمهای جهان بیمارند، عصبی هستند، شعور کافی برای ارتباط بیشتر را ندارند، پر از عقده و کمبود هستند، از این افراد باید دوری کرد، ارتباط را قطع کرد، که اینها به اندازه کمبودهایشان دیگران را آزار می دهند.

جالب بود...

دکتر حلت هم با این همه اندیشه مثبت، اینگونه منفی نوشته.

اما حقیقت همینه، هرچقدر هم که خوب و مثبت باشی، آدمهای منفی و بیماری در محیطت پیدا میشن که تنها راه مثبت موندن کات کردن روابط با اونهاست.

روزهای کوتاه عمر و زندگی واقعا ارزش خیلی چیزها رو نداره، حداقل تو این هفته هایی که گذشت بیشتر از پیش بهم ثابت شد.

یکی از اون چیزهای بی ارزش هم وقت گذاشتن برای این آدمهاست. این که دیگران چی میگن، چه جوری رفتار میکنن، چه جوری زندگی میکنن، چه نظری راجع به من دارن و ... فقط به خودشون مربوطه.

من، منم. با دنیای خودم، با همه چیزهایی که دوست دارم، با همه چیزهایی که دوست ندارم، با همه چیزهایی که شادم میکنه با همه چیزهایی که بهم لذت زندگی میده و این فقط به خودم مربوطه.

بی خیال این آدما...

[ يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

78. پاییز این روزها

چقدر پاییز این روزها زیباست.

هرتکه حیات خدا یک رنگ شده، قرمز، نارنجی، مسی، زرد.

صدایش هم متحیر و دیوانه کننده است.

چشمهایم که میبینتش آرامش میگیرد.

پاهایم که می‏شنودش حس دویدن می‏کند.

چقدر پاییز این روزها زیباست.

شبیه روزهای عاشقی ...

آسمان ابریش ...

هوای دونفره‏ اش ...

پاییز این روزها عجیب زیباتر شده.

دلیلش چیست، نمیدانم.

 

[ سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

75. به یاد سهراب

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد ...

چقدر امروز دلم هوای سهراب داره.

یاد اون روزا بخیر، دوره راهنمایی...

یه تابلو از سهراب به دیوار اتاقم بود و مدام تو حال و هوای اشعارش بودم

اما الان به جرات میتونم بگم 5سالی هست که یک شعرم از سهراب نخوندم.

وقتی دنیای اجتماعیتو انتخاب میکنی

وقتی روحت درگیر کارهای صنعتی و مردونه میشه، طبیعیه که دیگه کم کم از دنیای هنر فاصله بگیری.

شاید اگر یکبار دیگه متولد میشدم یه هنرمند بودم...

 

[ سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

59. ما و قضاوتهایمان

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود و شکایت کند.

اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار می کند.

برگرفته از: کتاب قصه هایی برای پدران. فرزندان. نوه ها- پائولو کوئیلو


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]