21. تعطیلات نوروز 92

 اینم از 20 روز تعطیلی ...

به همین سرعت اومد و رفت ...

روزهای پور شور و نشاط عید، دید و بازدیدها، مهمون بازیا، طبیعت گردیا و ... تموم شد.

عید به خوبی سپری شد، بیشتر زمانمون به دید و بازدید گذشت.

بعد از سال تحویل مسعود اومد خونه ما و باهم رفتیم خونه مادرجون و داییش و از اونجا دوباره برگشتیم خونه و رفتیم پیش عزیز و نه نه.

و بعد همگی باهم شام خوردیم،ساراینا هم پیش ما بودن.

صبح اولین روز عید با مادر برای خرید کیف و کفش رفتیم چون ایشون بعد از ظهر عازم مشهد بودن. خرید طرفای ظهر تموم شد و ناهار رو با مادر و مسعود بیرون خوردیم و بعدش هم رفتیم خونه که مریم جون هم اومد. بعد از ظهر هم به سمت خونه خودمون حرکت کردیم که من برگشتم خونه تا برای رفتن به خونه سارا آماده شم و مسعود هم مادرو رسوند راه آهن.

شام خونه سارا مهمون بودیم و شب اونجا موندیم تا فردا برای نو عید عمه به خونشون بریم.

روز دوم برای عید دیدنی به خونه عمه مرضی رفتیم.

از اونجا مسعود منو برد دیباجی پیش مرضیه، من که اصلا دوس نداشتم برای این کار پیش پا افتاده انقدر راه برم ولی چون مسعود کار آریشگری مرضیه رو قبول داره داوطلبانه منو برد.

بعد هم ناهارو خونه خوردیم و برای عید دیدنی رفتیم طبقه پایین خونه آقا محمد و موناجان و از اونجاهم به اتفاق رفتیم خونه خاله مینا.

صبح روز سوم عید خونه عمو محمود و عمو علی رفتیم.

و بعدازظهر هم رفتیم خونه عموعباس، عمو هادی و عمو مهدی.

دید و بازدید چهارمین روز عید از بعد از ظهر و با خونه عمه مهناز آغاز شد و بعد  هم خونه خاله کبری و پسر عموی مسعود.

برای شام همگی منزل دایی کامبیز دعوت داشتیم.

پنجمین روز عید هم مسعود ظهر از سرکار برگشت و بعد همگی رفتیم پردیس خونه مامانی و بعد از اونجا من و مسعود رفتیم خونه دختر عمه مسعود که البته بقیه هم اونجا بودن و باتفاق رفتیم خونه پدرشوهر مریم جان که برای شام دعوت داشتیم.

روزهای ششم و هفتم عید بخاطر مسافرت بودن سارا و سرکار بودن مسعود کارخاصی انجام نشد بجز اینکه باتفاق مامان خرید وسایل پلاستیکی و کمی از خرده ریزهای جهیزیه انجام شد و کارای بیمه رو هم انجام دادم تا هدیه تامین اجتماعیو بگیرم.

بعد از ظهر پنجشنبه، هشتمین روز عید به طرف خونه مریم جان حرکت کردیم و بعد از دید و بازدید، امیرآقا و مریم جان زحمت کشیدن و برای شام رفیتم بیرون.

روز دهم سارا صبح از شمال برگشته بود و عصری اومد خونه ما و با هم برای عید دیدنی رفتیم خونه علی آقا و بعد هم من و مسعود دومین ماهگرد حلقه هامونو جشن گرفتیم.

روز یازدهم به خرید ملحفه سپری شد.

روز دوازدهم من و مسعود باهم ناهارو بیرون خوردیم و بعد وسایلو که خریده بودیم و پشت ماشین بود یردیم خونه و من سعی کردم سریع همه رو جابه جا کنم و یه نظم و ترتیبی به وسایل بدم تا وقتی می‏خوایم بچینیمشون راحت تر کار انجام شه و بعدش باهم رفتیم بیرون.

اول رفتیم سینما آزادی که به دلیل فروش اینترنتی بلیطها فقط سانس 11 شبو داشت و برگشتیم سمت تهرانپارس تو راه یه بستنی خوشمزه خوردیم و بعد هم رفتیم سینما ماندانا و فیلم رسواییو دیدیم.

از اونجا برای شام رفتیم خونه سارا و شب من و مامان اونجا موندیم که روز سیزده همه باهم باشیم.

سیزده بدر از ساعت 6.30 صبح آغاز شد. سریع آماده شدیم، مسعود هم اومد و به طرف شهرک امام خمینی حرکت کردیم. شهرک فضای زیبایی داشت و خوب محوطه سازی شده بود.

پس از صرف صبحانه و کله پاچه با تشریحات قشنگ نفرات حاضر، مشغول بازی شدیم. خلاصه روز خوبی بود به خوردن و خوابیدن و بازی کردن گذشت.

و با خوردن آش ترخینه حاج خانم و گره زدن سبزه به پایان رسید و حدودای ساعت 7 بود که از شهرک زدیم بیرون و نخود نخود بازی.

روزای 14، 15 و 16 هم به خرید سپری شد و به این ترتیب تعطیلات به پایان رسید.

الان داره یکم دلم شور میزنه، هم خوشحالم که فردا به کارم برمیگردم، همکارامو میبنم، فعالیت میکنم و زندگی به شیوه بهبود مستمری جریان پیدا میکنه هم نگران میشم از این همه سرعت زمان و وقت کمم واسه کارای عروسی.

از فردا دقیقا 2 ماه دیگه تا عروسی مونده، دوماه چقدر کمه واسه این همه کار...

مثل همیشه به خدا توکل میکنم و مطمئنم همه چیز عالی انجام میشه.


ادامه مطلب

[ جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۳۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی