46. ماه عسل

نمیدونم چی شد؟ چه طوری شد ولی بهرحال امام رضا طلبید و ما عزم سفر شدیم.

قصد سفر داشتیم اما نه خیلی مطمئن برای مالزی و نه به این زودیا اما چهارشنبه به عمو علی زنگ زدمو تا فهمیدم خاله نوزدهم بر میگرده ایران و عمو علیم تا برسه مالزی عازم استرالیاست، عزم  جزم کردم برای رفتن.

کلی سایتو آژانسو گشتیم و بعد از یک پنج شنبه بعدازظهره بد و لعنتی، بالاخره برای یکشنبه ساعت 11:20 شب با یه قیمت مناسب  بلیط کوالا گرفتیم.

شنبه بعد از اومدن از شرکت سارا و غزل اومدن کمکم و هم خریدامو کردم و هم یکم وسایلمو جمع کردم، بابا هم زحمت کشید و بلیطامونو از آژانس گرفت.

یکشنبه روز پرکاری بود، از صبح درگیر کارای بانکی بودم برای عوارض خروج از کشور و حواله دلار مسافرتی، از اونجا برگشتم تهران برای جلسه و بعد از اون هم رفتم خونه و تا بعد از ظهر مشغول جمع و جور کردن خونه و وسایل سفر بودم.

از خونه با سارا و غزل رفتیم سمت خونه بابا و از اونجا به اتفاق بابا و مامان اومدیم فرودگاه، امشب شب تولد غزل خانومم هست.

الان اینجا منتظریم تا گیت پرواز باز شه و ما ماه عسلمونو شروع کنیم.

 با و مامان هم با سارا و غزل رفتن خونشون، تا تولدو غزلو جشن بگیرن.

عشق خاله 120 ساله شی ان‏شاالله.

[ يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی