47. دوشنبه 17 تیرماه اولین روز ماه عسل

خدایا من! چقدر زیباست.

وقتی با دستور خانم مهماندار کاور پنجره رو کنار زدیم منظره زیبایی از ابرا دیدم این ابرا با همه ابرایی که تا حالا دیده بودم فرق داشتن، همیشه وقتی کوچولو بودم و کارتون خرسای مهربونو می داد آرزو داشتم منم یه روز تو ابرا سر بخورم و حالا آرزوم داشت برآورده می شد. و من در تکه ایی از بهشت خدا بودم.

امروز حدود ساعت 11:30 به فرودگاه kl رسیدیم بعد از یک شب وحشتناک، مسعود به خاطر مشکلی که براش پیش اومده بود کل شبو نخوابید و انقدر تکون خورد و رفت و آمد کرد نذاشت منم بخوابم، انقدر حالم بد بود که احساس میکردم  یه گله مگس وحشی به مغزم حمله کردنو ویزویز میکنن.

بالاخره با همه سختیا پرواز نشست.

بعد از کلی این سالن اون سالن رفتن و منو ریل سواری در حالی که دیگه از دسترسی به چمدونامون ناامید شده بودیم به محل تحویل گیری بارها رسیدیم و وسایلمونو گرفتیم. خاله لادن جلو درب خروج منتظرمون بود و از فرودگاه به سمت خونه حرکت کردیم.

kl  سرسبز و زیبا بود با درختان سر به فلک کشیده و خدارو شکر هوا هم خیلی گرم نبود تقریبا مثل تهران بود.

خونه خاله تو محله mont kiara  از بهترین محل های kl بود. پس از طی مسافت زیاد و حدود یک ساعتی زمان به خونه رسیدیم.

خاله لادن برای ناهار مرغ و برنج درسته کرده بود. ناهار که میخوردیم بارون گرفت اونم چه بارونی.

انگار یک هفته ایی بود که بارون نیومده بود و قدم ما برای مالایی ها خوب بود.

بعد از ناهار خاله برنامه ریزی کرد که هرروز کجارو ببینیم و برای روز اول قرار شد بعد از بند اومدن بارون معبد هندیا و پاساژ پاویلیونو ببینیم.

هوا که لطیف شد تاکسی خبر کردیم و به اتفاق خاله و آیدین حرکت کردیم به سمت  batu caves

اینجارو خیلی دوست داشتم همیشه وقتی عکساشو میدیم دلم میخواست یه روزی از این پله ها بالا برم و واقعا هم زیبا بود.

مجسمه بزرگی که در ورودی معبد بود و نماد  batu caves

تا رسیدیم خاله برای کبوترا دونه خرید و مشغول غذا دادن به پرنده ها و عکس انداختن با اونا شدیم.

بعد رفتیم داخل معبد هندیا، اونجا مجسمه های زیبایی بود که نماد خدایانشون بود و با همشون عکس اندختیم.

و بعد از دیدن معبد، آیدین پایین ایستاد و ما رفتیم برای فتح 272 پله.

در مسیر بالا رفتن از پله ها میمونا امان نمی دادن و به هر کس که خوراکی دستش بود حمله میکردن و خوراکیشو میگرفتن و من با اینکه خوراکی نداشتم کل مسیرو  از ترس میموناجیغ زدم.

به معبد بالای پله ها که رسیدیم طرح های برجسته و نمادهای مختلفی از خدایا نشون وجود داشت که تا تونستیم با همشون عکس گرفتیم.

علاوه بر معابد سر درها و دروازه هاشون هم با نقوش برجسته زیبایی ساخته شده بود.


بالای یکی از این دروازه ها مجسمه ایی بود که من نیت کردم اگر حاجتمو بگیریم یه چیزی که براش خیلی واجبه بخرم.

از اونجا به سمت معروفترین چهارراه شهر یعنی bukit bintangحرکت کردیم.

طبق برنامه قرار بود از پاساژ pavilion که از گرونترین پاساژها بود دیدن کنیم.

پاساژ بسیاربزرگ و شیکی بود و اکثر برندهای معروف اونجا شعبه داشتن و به خاطر شروع ماه رمضان تمام برندها تخفیف های ویژه در نظر گرفته بودن.

از پاساژ که اومدیم بیرون یه دوری تو چهارراه زدیم و mcdonalds  غذا خوردیم و بعد هم به خونه برگشتیم.

و به این ترتیب اولین روز سفر ماه عسل بسیارخوش و خرم با تجربه بسیار از مکان های ناشناخته و زیبا به پایان رسید.


ادامه مطلب

[ دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی