85. آش نذری

امروز دلم خیلی گرفته بود، هوای اون روزای نذری پزونو داشت.

آش شعله قلمکار ...

هرچند به شدت مریض بودم و فقط از صبح تا شب قرص و آبمیوه خوردم و خوابیدم، ولی عجیب دلم هوای اون روزهارو داشت.

از وقتی چشم باز کردم هرسال 28 صفر این آش تو خونمون پخته می‏شد.

این آش نذر یک ساله نه نه بود.

که از سال‏های بعدشم بابابزرگ ادامش داده بود.

یه روز بابا میرفت میدون سبزی میگرفت، یه روز همه جمع میشدن دورهم تا سبزی پاک کنن و بشورن و خرد کنن.

یه روز دیگه خرید بنشنها انجام میشد و همه بسیج میشدن واسه پاک کردن بنشن.

هرکسیم که نبود عزیز سهمشو میذاشت کنار که وقتی اومد پاک کنه.

یه روز پیاز سرخ میکردن یه روز گوشت قلقلی درست می‏کردن.

خلاصه هفته ها قبل از 28 صفر تو خونه ولوله می‏شد.

از روز قبل قلما شسته می‏شد و تو دیگ بار گذاشته می‏شد، گوشتا تو دیگ پخته می‏شد.

شب، همه خونه عزیز می‏خوابیدن،  سر دیگا دعا می‏خوندیم از صبح زودم که آش بار گذاشته می‏شد هم میزدیم صلوات میفرستادیم دعا می‏خوندیم، عزیز در خونه تک تک همسایه ها رو م‏یزد و می‏گفت تشریف بیارین واسه هم زدن نذری.

سر ظهرهم با کلی هم همه و سر و صدا ظرفای ردیف شده کنار ایوون خونه پر می‏شد و بعدهم نوبت همسایه ها بود و پخش آش نذری.

بعد از اون هرکی نذر داشت آستینارو بالا میزد تا دیگای آشو بشوره.

چه روزایی بود، چه صفایی داشت، نذری پختنها آداب و رسومی داشت.

حالا سال دومیه که اون خونه نیست، اون سه تا دیگ مسی بزرگ آش نذری شده یه دونه دیگ کوچولو رو شعله پلوپزی گاز خونه عزیز.

اونم فقط واسه اینکه دل پیرزن خوش باشه که هنوز نذرش ادا میشه.

خدایا تو رو به صاحبان همین روز قسم میدم کمک کن که زودتر به مراد دلمون برسیم.

دوباره اون ولوله نذری پزون تو حیاط خونه خودمون برپاشه.

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۲۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی