221. طنین زیبای صبحگاه

هر روز که چشمها باز میشه و میفهمی زنده ای، فرصت دوباره ای داده میشه برای تمرین انسانیت.

برای تمرین زیستن و البته بهتر زیستن.

برای تمرین مهربانی و همدلی.

برای اینکه از زمانت از حضورت بهترین بهره رو ببری، برای اینکه وقت بیشتری بدی به ارزشهای زندگیت و هر روز شمار بیشتری از بی ارزشها و کم اهمیتها رو حذف کنی.

و حالا، این روزها، این هفته ها، چشمهامو رو که باز میکنم اندکی بعد صدای الله اکبر بلند میشه.

چقدر طنین این صدا برام آرامش بخشه و دلم قرص میشه که کسی هست که امروزهم مثل روزهای پیش هوامو داره.

بابا دیروز با این طنین گریه کرده بود و به سارا گفته بود قبلا مامانم برام دعا میکرد ولی حالا دیگه اونم نیست تا دعاگوم باشه، امروز دستهامو به طرف آسمون صبحت دراز کردم و هم به جای عزیز و هم به جای خودم برای بابا دعا کردم. برای قلبی که تو همه این سالها بر خلاف همه تصورات و نظریه های پزشکی به خواست تو تپیده و حالا هم فقط خودت ...

عزیز همیشه میگفت تا خدا نخواد برگ از درخت نمیافته، همیشه این شعر رو میخوند:

گر نگهدار من آن است که من میدانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

الهی شکرت، خدایا بابامو به تو میسپارم در پناه خودت حافظش باش.

این روزها حالم خیلی خوبه، به خاطر حس خوبی که به همه این اتفاقها دارم، تو خواستی...

خدایا شکرت.


ادامه مطلب

[ يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی