عاشقانه های زیبای ما

واژه‏ ها، همیشه هم نمی توانند حق مطلب را ادا کنند، گاهی بسیار خردند.

مثل دوستت دارم، مثل عشق، مثل حس من به تو ...

هرچقدر هم که بگویم، برترین واژه ها را هم که بیابم، بازهم برای بیان عشقم به تو کم است.

دوستت دارم، عاشقانه دوستت دارم قهرمان من.

حضورت، صدایت، مهربانیت، دلواپسی‏ هایت، همه بی تکرار است.

مختص خود تو.

دنیا چون تویی دیگر برایم نخواهد داشت.

و من و این روزهای من، همه دعا هست و شکر.

دعا برای حضورت و سلامتت.

شکر برای اجابت دعا.

 این روزها دیگه کمتر دلمون میخواد بریم خونه پدری، اونجا یه جای خالی هست که ... آره، یه جای خالی که هیچ جوری پر نمیشه. همه بازهم طبق روال گذشته ها میان، همه بازهم دور هم جمع می شن، اما جای یکی خیلی خالیه، خیلی...

بابا و مامان سه شنبه رفتن دیدن .... منم باهاش حرف زدم، منو می شناخت گفت بیا ببینمت دلم برات تنگ شده و من ...

منم خیلی دلم تنگ شده، خیلی زیاد.

دلم برای عزیز، برای صورتش برای مهربونیش تنگ شده، گوشیو قطع کردمو یه دل سیر گریه کردم و بعد هم قرآن خوندم برای شادی روح عزیز.

قزار شد مثل هفته پیش بابا و مامان بیان پیش ما. من و مسعود هم چهارشنبه برای شام رفتیم خونه سارا و چون از قبل تصمیم داشتم به مناسبت روز پدر و کمی قبلترش روز مادر، بابا و مامان و مادر و احمد و سارا و مسعود رو مهمون کنم، قرار ارکیده گذاشتیم و به مادر هم خبر دادم که صبح بیاد تا هم بهشت زهرا بریم و هم برای ناهار باشه.

پنجشنبه صبح رفتیم بهشت زهرا ، آرامگاه بابابزرگ و عزیز و آقای فارسی و پدر بزرگ مسعود.

بعد هم اومدیم خونه و آماده شدیم برای رفتن به جاده چالوس، بعد از 2 ساعتی راه و ترافیک سنگین جاده که البته ارزش لذت بردن از محیط زیبای و دلنشین باغ ارکیده رو داره، رسیدیم و ناهار سفارش دادیم و بعد از شیشلیک لذیذ ارکیده و چای و قلیان، ساعت 4 بود که به سمت تهران راه افتادیم.

اینم هدیه روز پدر به بابا و احمد جان و همسر از طرف من و مواد...

ان شا الله همیشه بابا سلامت و تندرست باشه و همینطور احمدجان و مسعودم.

و همیشه سایشون بالای سر ما باشه.

الهی آمین.

خدایا من و خانوادم و همه عزیزانم رو در پناهت خودت حفظ کن.

ادامه مطلب